سلام قصد دارم این وبلاگ اول تولد دوباره خودم باشه
تولد دوباره تفکر ات خودم و مطالبی که فکر میکنم نیازه خودمه، ودوست
دارم دیگران هم بخونن.....
دوستی بمن آموخت که:
مراقب افکارم باشم چون افکارم گفتارم رو می سازه،
مراقب گفتارم باشم چون گفتارم اعمالم رو میسازه ،
مراقب اعمالم باشم چون اعمالم من عاداتم رو می سازه ومراقب عاداتم
باشم ، چون عاداتم شخصیت من رو می سازه ودر نهایت این شخصیت منه
که سر نوشت من رو می سازه
خدایا هیچکس به اندازه تو به نیت بندگانت آگاه نیست
خدایا کمک کن تا فقط وفقط به یاد تو برای تو بنویسم
خدایا به کسی که چشم دل من رو باز کرد سلامت عطا کن
خدایا میدونم که برداشتهای مردم متفاوته اما خدایا تو به قلم وفکر من خط
خودت رو بده

همین .................
متن زیر رو توی یه وبلاگ دیدم کپی کردم نمیدونم چرا خواستم این رو
بذارم......یه چیزی توی این متن هست که خیلی به دل من نشست....
خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید
بسازیش
شیطان گفت : یک اتفاق است ، بنشین تا بیفتد
. آنان که حرف شیطان را باور کردند . نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد
. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن .
شیطان گفت : آسودگی است ، خیالیست خوش .
خدا گفت : لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن .
شیطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود
خدا گفت : لیلی جستوجو است ، لیلی نرسیدن است . نداشتن و
بخشیدن .
شیطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است ، دیر است و دور از دست .
شیطان گفت : ساده است ، همینجایی و دم دست
. و دنیا پر شد از لیلیهای زود ، لیلیهای ساده اینجایی ، لیلیهای نزدیک لحظهای .
خدا گفت : لیلی زندگیست . زیستنی از نوعی دیگر . لیلی جاودانگی شد
و شیطان دیگر نبود .
مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابد طول
میکشد ...
الهی
اگرازمن سندی بطلبی ، قلب را ارائه می دهم؛
و اگر محصول عمرم رابطلبی ، اشک را تقدیم خواهم کرد؛
اشک عصاره حیات است که در اتش عشق می سوزد.
واینم یه نکته:
هر کس بعد از نماز صبح دست بر سینه گذارد و ۷۰ مرتبه ( یا فتاح ) بگوید ، حجابها از قلبش برداشته می شود.
خدایا این حجاب رو از دل منم بردار........